ای دل سودازده عاشق تنها مباش
با خود اگر می روی همره سودا مباش
همره سودا و تو شرط عظیم است نی
پس تو حجاب خودی پس تو در اصلا مباش
مقصد باقی طلب راه رو و دم مزن
هیچ توقف مکن منتظر ما مباش
کاهلی و غافلی هر دو حجاب ره¬اند
کار خود امروز کن سخرهٔ فردا مباش
آفت راه تو چیست رای و قیاس محال
باز بگویم که چه پس¬رو آرا مباش
غایت اشفاق بین زین همه تنبیه چیست
مرهم دل¬خسته باش صخرهٔ صما مباش
خوش منش و تازه رو باش چو لفظ ملیح
پر گره و صلب و زفت هم چو معما مباش
منت هر ناسزا بیش تحمل مکن
طالب لولو نیی تابع لالا مباش
دامن ملاح گیر تا به درآیی ز موج
باش چو کشتی حمول طیره چو دریا مباش
سدره رها کرده ای آمده ای در مغاک
بر در دون همتان بیش به عمدا مباش
منکر اهل یقین معترض کفر و دین
بوده نیی بیش ازین نه نه حقا مباش
چیست نزاری چنین راز برون می دهی
نقد تو داری خموش بیهده گویا مباش